همه چیز درباره ی خودم

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من!!!!

همه چیز درباره ی خودم

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من!!!!

مهربانی

این دفعه می خوام راجع به خیر خواهی حرف بزنم چون امروز صبح یه سری اتفاقا افتاد که گفتنش خالی از لطف نیس!

صبح همراه مامان و بابا از خونه اومدم بیرون،اونا هم لطف کردن من و جلوی دفتر پستی پیاده کردن! آخه می خواستم یه سری مدارک و که آبجی بزرگم جا گذاشته بود ، واسش پست کنم! آبجی بزرگم دانشجوی کارشناسی ارشد پترولوژی هستش! الان تهران زندگی می کنه و اونجا معلم هم هست! اگه دقت کرده باشین کم کم دارم همه ی اعضای خونواده رو معرفی می کنم ، دفعه ی پیش مامان و بابا حالا هم که آبجی بزرگه! خب کجا بودیم ؟! آها وارد دفتر پستی شدم تقریبا خلوت بود! طبق عادت همیشگی م واستادم سر خانومه خلوت بشه بعد برم جلو که یهو یه آقایه عظیم الجسه اومدن داخل ، با یه لهجه ی عجیب داشت انگلیسی حرف می زد! اون خانومه هم دست و پاش و گم کرده بود و دور و برو نیگاه می کرد!یه آقایه میان سال خیر خواه اون میون اومد جو  رو آروم کنه!      - کسی اینجا انگلیسی بلد به این آقا کمک کنه، هیچکی توجه نکرد! که یهو اون آقایه میان سال خیرخواه که نمی دونم من چه هیزم تری بهش فروخته بودم، اومد طرف من!       -دخترم شما بلد نیستین ؟ من تمومه شجاعتم و جمع کردم و گفتم -یه کمی!  با ترس و لرز رفتم جلو  -can i help u? با یک لهجه ی فجیع عربی یه چیزی رو انگلیسی بلغور کرد! که تهش این بود که می خواد زنگ بزنه عجمان!خلاصه آقا رو بردیم طبقه ی بالا توی یه کابین نشوندیم که زنگ بزنه ! باید بودین می دیدین چه داد و فریادی می کرد!  البته از ذوق و شوقشون بود! طفلی !خلاصه حرف زدنش که تموم شد اومد یه گوشی عجیب غریب که فک کنم با پولش می تونست تموم این باجه پستی و بخره از جیبش در اورد بازم با همون فجاهت گفت بلد نیس با گوشیش کار کنه!  تو رو خدا می بینین؟! این عربای ... نباید دیگران رو مسخره کرد ولی حتی بلد نبود با گوشیش کار کنه! با این سرو وضع آشفتش، کثیف نبود بیچاره تازه بوی صابون لوکس یاس هم می داد ! فقط انگلیسی حرف زدنش رو خدا بده برکت! بعدشم گله می کرد که من دو روزه ایرانم هیچ کس بلد نیست اینجا درست حسابی انگلیسی حرف بزنه!تو دلم گفتم هیچ کس نمی تونه مثل تو حرف بزنه!  دوس داشتم هر چه زودتر از دستش خلاص شم هی ور می زد! خیر خواهی و دلسوزیم حدی داره ! دیگه از عهده ی من خارج بود! ازش عذر خواهی کردم و بدو بدو اومدم بیرون! تو راه که داشتم بر میگشتم یه آقای بازم میان سال و بازم خیر خواه جلوی پای من ترمز کرده  ـ خانومی هوا گرمه سوار شو در خدمت باشیم!  اینم یه شکل دیگه ای از خیر خواهیه سواره تاکسی که شدم تاکسی هنوز پر نشده بود! آقای راننده با احساس داشت با معین زمزمه که چه عرض کنم فریاد می زد -بی تو من خراااابم در رنج و عذابممممم! بعد برگشته طرف من و نیگاه می کنه می گه خدایا برسون چند تا مسافر ، منم می خندم می گم الهی آمین! ۲دقیقه بعد ۳ نفر می آیند! اینم یه نوع خیر خواهی!

+ نوشته شده در  دوشنبه نوزدهم فروردین 1387ساعت 14
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد