نشون بدم که با این قضیه کنار اومدم!
واسه همین هم دستام رعشه گرفتن!
تنها امیدم خداست!
خدایی که بهم درد داده!
می تونه درمونشم بده!
ولی چرا نمیده ؟ چرا راحتم نمی کنه؟
من واقعا واسه بی مادر شدن خیلی بچه ام! خیلی!
دلم براش خیلی تنگ شده!
از در و دیوار خونمون فراریم! بیرون از خونه هم همش منتظرم زنگ بزنه بگه بیا خونه!
باور تون میشه هنوز زنگ می زنم موبایلش ؟ دفتر تلفن خونه رو که همش با دست خط مامانم نیگا می کنم!
۱ چیز خنده دار و ۱۰۰البته احمقانه! اون روز یه بره ی کوچولو و مادرش رو دیدم و گریه کردم ! چون به اون بره ی کوچولو حسادت می کردم!!!!!